صبا چو در سر آن زلف از امیرخسرو دهلوی غزل 1048
1. صبا چو در سر آن زلف نیم تاب شود
شکیب در دل بیننده تنگ تاب شود
1. صبا چو در سر آن زلف نیم تاب شود
شکیب در دل بیننده تنگ تاب شود
1. غم کشت مرا آن بت نوشاد نیامد
گنجشک برمد از خفه، صیاد نیامد
1. کدام دل که تو غمزده زدی فگار نشد؟
کدام کس که ترا دید و بی قرار نشد؟
1. گل آمد و ز دوست صبایی نمیرسد
ز باغ وصل مهرگیایی نمیرسد
1. کسی که دیدن آن ترک باده نوش رود
به پای آید و چون بیندش به دوش رود
1. کسی که دیدن آن چشم خوابناک رود
عجب مدان که به خواب خوشش هلاک رود
1. گذشت مجلس عیش و خمار می نرود
بماند در دلم، این یادگار می نرود
1. ز من به خاطر آن نازنین که یاد دهد؟
ز جور او به که نالم، مرا که داد دهد؟
1. هوایی در سرم افتاده، جانم خاک خواهد شد
جهانی در سر آن غمزه بیباک خواهد شد
1. همیشه از نمکت شور در جگر باشد
خوشم که داغ تو هر روز تازه تر باشد
1. از خط او نسخه سبزه به صحرا ببرد
آب ریاحین سبز هم به تماشا ببرد
1. در گریه خون عاشقی کو خان و مان راتر نهد
عاشق نخوانندش، مگر آنگه که جان راتر نهد