ای اهل دل نخست ز جان از امیرخسرو دهلوی غزل 1036
1. ای اهل دل نخست ز جان ترک جان کنید
وانگه نظاره در رخ آن دلستان کنید
1. ای اهل دل نخست ز جان ترک جان کنید
وانگه نظاره در رخ آن دلستان کنید
1. ببار باده روشن که صبح روی نمود
که در چنین نفسی بیشراب نتوان بود
1. پای ناز ارچه گهی جانب ما نگذارد
هم توان زیستن، ار جای به جا نگذارد
1. تنها غم خود گفتن با یار چه خوب آید؟
از گاز بر آن لبها آزار چه خوب آید؟
1. جهان به خواب و شبی چشم من نیاساید
چو دل به جای نباشد، چگونه خواب آید؟
1. ترکی که جست و جوی دل من جز او نبود
او را دلی نبود که در جست و جو نبود
1. چو باد صبح به آن سرو خوش خرام شود
سلام گویم و جان همره سلام شود
1. دلی کاو عاشق روییست در گلزار نگشاید
گر کاندر دل یاری ست از اغیار نگشاید
1. دلدار مرا بهره به جز غم نفرستاد
بر درد دل سوخته مرهم نفرستاد
1. دست ز کار شد مرا، دست به یار در نشد
لابه نمودمش بسی، هیچ به کار در نشد
1. تو کز سوزم نهای واقف، دلت بر من نمیسوزد
مرا آنجا که جان سوزد، ترا دامن نمیسوزد
1. ز هجر سوخته شد جان من سپند تو باد
دلم همیشه اسیر خم کمند تو باد