لب لعل تو جز به جان نبرد از امیرخسرو دهلوی غزل 977
1. لب لعل تو جز به جان نبرد
آشکارا برد، نهان نبرد
1. لب لعل تو جز به جان نبرد
آشکارا برد، نهان نبرد
1. از نکو بد نگو نمی آید
تو نکویی، نکو نمی آید
1. مدتی شد که یار می ناید
وان بت گلعذار می ناید
1. شب که بادم ز سوی یار آمد
مست گشتم که بوی یار آمد
1. هر کرا خال عنبرین باشد
گر کند ناز، نازنین باشد
1. هر که را یاریار می افتد
مقبل و بختیار می افتد
1. دیده با تو چو هم نظر گردد
ناوک فتنه را سپر گردد
1. عاشق از سینه جان برون گیرد
تا غمت را به جان درون گیرد
1. با تو در سینه جان نمیگنجد
تو درونی از آن نمیگنجد
1. شیوه کان ترک ماهرو داند
قتل یاران مهرجو داند
1. دیده در خون سزای می بیند
کان خط مشکسای می بیند
1. شحنه غم دواسپه می آید
صبر نزدیک من نمی پاید