بهار بی رخ گلرنگ تو، از امیرخسرو دهلوی غزل 917
1. بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟
مرا یک آمدنت به که ده بهار آید
1. بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟
مرا یک آمدنت به که ده بهار آید
1. لبالب آر قدح کز گلو فرود آید
مگر که از دلم این آرزو فرود آید
1. کسی که شمع جمال تو در نظر دارد
ز آتش دل پروانه کی خبر دارد
1. کسی که بهر تو جان باختن هوس دارد
چه غم ز شحنه و اندیشه از عسس دارد
1. کسی که یار وفادار و مهربان دارد
سعادت ابد و عمر جاودان دارد
1. بتم چو روی سوی خانه کتاب آرد
ز خلق اگر نکند رخ نهان، که تاب آرد؟
1. صبا نسیمی از آن آشنا نمی آرد
شدم خراب و ندانم، چرا نمی آرد؟
1. نظر ز روی تو خورشید بر نمی گیرد
فلک به پیش تو نام قمر نمی گیرد
1. سپیده دم که جهانی ز خواب برخیزد
نقاب شب ز رخ آفتاب برخیزد
1. غمم بکشت به کار جهان که پردازد
دلم اسیر شد و نیز جان که پردازد
1. جهان چه بینم، چون دیدنی نمیارزد
خوش است دهر به پرسیدنی نمیارزد
1. به راه عشق سلامت چگونه در گنجد؟
زهی محال که در شوق خواب و خور گنجد