یاری که بر جدایی اویم از امیرخسرو دهلوی غزل 834
1. یاری که بر جدایی اویم گمان نبود
ماهی نبود آن که شبی در میان نبود
1. یاری که بر جدایی اویم گمان نبود
ماهی نبود آن که شبی در میان نبود
1. دی زخم ناخنش به رخ چمن سمن چه بود؟
وان در همی به سلسله پرشکن چه بود؟
1. یارب، چه بود امشب و مهمان من که بود؟
تسکین جان بی سروسامان من که بود؟
1. یارب که دوش غایب من خانه که بود؟
تشویش این چراغ ز پروانه که بود؟
1. آن دل که دایمش سر بستان و باغ بود
گویی همیشه سوخته درد و داغ بود
1. اهل خرد که از همه عالم بریدهاند
داند خرد که از چه به کنج آرمیدهاند
1. یاران که زخم تیر بلایت چشیدهاند
با جان پاره از همه عالم رمیدهاند
1. رندان پاکباز که از خود بریدهاند
در هرچه هست حسن دلارام دیدهاند
1. لعل شکروشت که به جلاب شسته اند
گویی پیاله را به می ناب شسته اند
1. اهل خرد که دل به جهان در نبستهاند
زان است کز وی آرزویی برنبستهاند
1. آن رهروان که گام به صدق و صفا زنند
دل را سرای پرده برون زین سرا بزنند
1. دریاب کز فراق تو جانم به لب رسید
در آرزوی روی تو روزم به شب رسید