دلبر من دوش که مهمان از امیرخسرو دهلوی غزل 810
1. دلبر من دوش که مهمان رسید
در شب هجرم مه تابان رسید
1. دلبر من دوش که مهمان رسید
در شب هجرم مه تابان رسید
1. هر که به دنباله کامی بود
پیش تو چون بنده غلامی بود
1. گل به تماشای چمن می رود
باد به گلگشت سمن می رود
1. عشق تو هر لحظه فزون میشود
دل ز غمت قطره خون میشود
1. گر جام غم فرستی، نوشم که غم نباشد
کانجا که عشق باشد، این مایه کم نباشد
1. سروی چو قامت تو در بوستان نباشد
زیرا که بوستان را سرو روان نباشد
1. من دلبری ندیدم کش زین نهاد باشد
زین فتنه ها دلم را بسیار یاد باشد
1. چندان که یار ما را در حسن ناز باشد
ما را هزار چندان با او نیاز باشد
1. ما را ز کوی جانان عزم سفر نباشد
بی عمر زندگانی کس را بسر نباشد
1. در شهر فتنه ای شد، می دانم از که باشد
ترکی ست صید افگن، پنهانم از که باشد؟
1. هر لحظه چشم شوخت ناز دگر فروشد
جوینده بش باید، گر بیشتر فروشد
1. بر آسمان پریوش چون ماه ما برآید
خورشید کیست باری کو بر سما برآید؟