آنچه بتوان، در غمت از امیرخسرو دهلوی غزل 786
1. آنچه بتوان، در غمت جان می کشد
تا بدان غایت که بتوان، می کشد
1. آنچه بتوان، در غمت جان می کشد
تا بدان غایت که بتوان، می کشد
1. ترک من چون تیر مژگان برکشد
ماه گردون را سپر در سر کشد
1. ای که بر من جور تو بسیار شد
زاریم بشنو که کارم زار شد
1. آخر این دردم به درمان کی رسد
نوبت دیدار جانان کی رسد
1. لعل شیرینی چو خندان میشود
در جهان شیرینی ارزان میشود
1. شکل موزونت که در دل جا کند
هر که بیند در جهان، سودا کند
1. گر کسی در عشق آهی میکند
تو نپنداری گناهی میکند
1. بر رخت چون زلف پر خم بگذرد
آه من زین سقف طارم بگذرد
1. هر که دل با دلربایی می نهد
خویشتن را در بلایی می نهد
1. مردمی نرگس او می داند
جادویی غمزه او می خواند
1. گل ز روی تو فرو می ریزد
مشک در زلف تو می آویزد
1. دلم از بخت گهی شاد نبود
جانم از بند غم آزاد نبود