وقتی آن کافر بی رحم از امیرخسرو دهلوی غزل 763
1. وقتی آن کافر بی رحم از آن من بود
دل آواره شده نیز، از آن تن بود
1. وقتی آن کافر بی رحم از آن من بود
دل آواره شده نیز، از آن تن بود
1. دوش در خواب مرا بابت خودکاری بود
بت پرستی را در خدمت بت یاری بود
1. باز عشق تو مرا مژده رسوایی داد
فتنه را عهده کار من شیدایی داد
1. دوش آتش زدی و گریه مرا یاری داد
ناله من همه کو را شغب و زاری داد
1. چشم مست تو که دی بر من بیتاب افتاد
تو نیفگندی، از آلودگی خواب افتاد
1. آن عزیزان که همه شب به دل من گردند
فرخ آن روز که بر دیده روشن گردند
1. جان فدای پسرانی که نکورو باشند
راحت جانست جفاشان چو جفاجو باشند
1. یار زیبای مرا باز به من بنمایید
ترک رعنای مرا باز به من بنمایید
1. باز با خویش گهی هم سخنش خواهم دید
یا نگاهی به سوی خویشتنش خواهم دید
1. یار باز آمد و بوی گل و ریحان آورد
خنده باغ مرا گریه هجران آورد
1. خم زلف تو که زنجیر جنون می خوانند
ای خوش آن طایفه کاین سلسله می جنبانند