از کجا در رهم آن شوخ از امیرخسرو دهلوی غزل 739
1. از کجا در رهم آن شوخ بلا پیش آمد؟
چه بلا بود ندانم، ز کجا پیش آمد؟
1. از کجا در رهم آن شوخ بلا پیش آمد؟
چه بلا بود ندانم، ز کجا پیش آمد؟
1. باز عشق آمد و دیوانگیم پیش آمد
بر دلم از مژه غمزه زنی نیش آمد
1. گر مرا هیچ مرادی پس ازین پیش آمد
حاسدم را ز حسد روز پسین پیش آمد
1. دانم، ای دوست که در خانه شرابت باشد
یک صراحی به من آور که صوابت باشد
1. بر من، ار دولت وصل تو مقرر میشد
کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد
1. ترک عاشق کش من، ترک جفا خوش باشد
به وفا کوش که از دوست وفا خوش باشد
1. بس که خون جگر از راه نظر بیرون شد
دل نمی باید ازین ورطه ره بیرون شد
1. هرکسی روز وداع از پی محمل میشد
تو مپندار که آن دلبرم از دل میشد
1. هر کرا داعیه درد طلب پیدا شد
عاقلان جمله بر آنند که او شیدا شد
1. گر خم طره ز روی تو جدا خواهد شد
نام رخساره تو نام سما خواهد شد
1. چشم من خنده شیرین تو گریان دارد
دل من را لب پر شور تو بریان دارد
1. تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد
گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد