هر کسی گاه جوانی تگ از امیرخسرو دهلوی غزل 751
1. هر کسی گاه جوانی تگ و پویی دارد
گشت باغی و نشاط لب جویی دارد
1. هر کسی گاه جوانی تگ و پویی دارد
گشت باغی و نشاط لب جویی دارد
1. چشم گردنده او با همه کس می گردد
چون رسد دور به من، خود به هوس می گردد
1. ای که از خاک درت دیده منور گردد
وصف روحت چو کنم، روح معطر گردد
1. هر کسی سبزه و صحرا و گلستان خواهد
دل بیچاره ترا چون دل من آن خواهد
1. سرو در باغ اگر همچو تو موزون خیزد
ای بسا ناله که از بلبل مفتون خیزد
1. زلف تو زان گره سخت که بر جانم زد
دم باقی دو سه پیمانه که بتوانم زد
1. من به یار خود و اغیار به خود میپیچد
مست در عشرت و هشیار به خود میپیچد
1. نشدش دل که دمی پهلوی ما بنشیند
گل هم آخر قدری پیش گیا بنشیند
1. اگر آن شاه دمی پیش گدا بنشیند
فتنه و غارت و خونریز و جفا بنشیند
1. به سر من اگر آن طرفه پسر باز آید
عمر من هر چه برفته ست ز سر باز آید
1. نه به بالای خوشت سرو خرامان روید
نه به سیمای رخت لاله نعمان روید
1. شب مرا در جگر سوخته مهمانی بود
یوسف مصر درین زاویه زندانی بود