گر سخن زان لب چون نوش از امیرخسرو دهلوی غزل 798
1. گر سخن زان لب چون نوش شود
پسته را خنده فراموش شود
1. گر سخن زان لب چون نوش شود
پسته را خنده فراموش شود
1. زاهد ما دوش باز در ره بت پا نهاد
دین قلندر گرفت، خانه یغما نهاد
1. یار قبا چست کرد، رخش به میدان برید
این سر و هر سر که هست در خم چوگان برید
1. هیچ کس از باغ و بر بوی وفایی ندید
در همه بستان خاک مهرگیایی ندید
1. نیست به دست امید بخت مرا آن کمند
کافتدش از هیچ رو صید مرادی به بند
1. باز گرفتار شد دل که درین سینه بود
تازه شد اندر دل آن رخنه که دیرینه بود
1. دل که به غم داد تن آرزوی جان خرید
برگ گیاهی بداد، سرو خرامان خرید
1. غمزه مردم کشی پرده صبرم درید
من نرسیدم بدو، کام به جانم رسید
1. من نشنیدم که خط بر آن نویسند
آیت خوبی بر آفتاب نویسند
1. صبح دمان بخت من ز خواب در آمد
کز درم آن مه چو آفتاب در آمد
1. از در من دوش کان نگار در آمد
شاخ تمنای من به بار در آمد
1. روی نکو بی وجود ناز نباشد
ناز چه ارزد، اگر نیاز نباشد