چون بینم اینکه رویت از امیرخسرو دهلوی غزل 822
1. چون بینم اینکه رویت در چشم دیگر آید
کز دیده های خود هم چشم مرا در آید
1. چون بینم اینکه رویت در چشم دیگر آید
کز دیده های خود هم چشم مرا در آید
1. هر بار کان پریوش در کوی من در آید
بیهوشیی ز رویش در مرد و زن در آید
1. امروز چیست کز در جانان برون نیامد؟
مردند دردمندان، جان، آن برون نیامد
1. گر بر عذار سیمین زلفش دوتو نماند
آویخته دل من در تار مو نماند
1. دل شد ز دست ما را با یار ما که گوید؟
وین درد سینه ما پیش دواکه گوید
1. مستان چشم اویم از ما خمار ناید
غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید
1. چشم ز دوری تو دور از تو خون فشاند
دور فلک مبادا کاین شربتت چشاند
1. زلفت که هر خم از وی در شانه می نگنجد
دلها که او فشاند در خانه می نگنجد
1. دل بی رخ تو صورت جان را نمی شناسد
جان بی لب تو گوهر کان را نمی شناسد
1. زین پیشتر چنین دلت از سنگ و رو نبود
و آزار دوستانت برین گونه خو نبود
1. عهدی که بود با منت، آن گوییا نبود
وان پرسش زمان به زمان گوییا نبود
1. دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود
من بودم و دو محرم و یاری دگر نبود