رسم خونریز در آن خوی از امیرخسرو دهلوی غزل 703
1. رسم خونریز در آن خوی جفاساز بماند
این کله بر سر آن ترک سرانداز بماند
1. رسم خونریز در آن خوی جفاساز بماند
این کله بر سر آن ترک سرانداز بماند
1. گوش من از پی نام تو به هر کوی بماند
چشم من از هوس روی تو هر سوی بماند
1. مست من باز جدایی ز سر آغاز نهاد
راه خلقی زد و تهمت به سر ناز نهاد
1. بر رخ همچو مهش طره چون شب نگرید
انگبین در لب شیرینش لبالب نگرید
1. رویت از غالبه خط بر رخ گلفام کشید
ماه نو طره مشکین تو در دام کشید
1. شب زیاد تو مرا تا به سحر خواب نبرد
دیده آبی زد و از دیده من تاب نبرد
1. زلف گرد زنخش دوش که گمره شده بود
ای بسا تشنه کزان رشته فرا چه شده بود
1. خوبرویان به دل سوخته ساغر ندهند
به جز از خون جگر شربت دیگر ندهند
1. ای که عمر از پی سودای تو دادیم به باد
یاد می دار که از مات نمی آید یاد
1. هر شب از سینه من تیر بلا می گذرد
تو چه دانی که برین سینه چها می گذرد؟
1. شب ز سوزی که بر این جان حزین میگذرد
شعله آه من از چرخ برین میگذرد
1. ای خوش آن باد که هر روز به سویت گذرد
ناخوش آن آب کزین دیده به جویت گذرد