فرخ آن عیدی که جان قربانی از امیرخسرو دهلوی غزل 679
1. فرخ آن عیدی که جان قربانی جانان بود
خرم آن جانی که پیش نیکوان قربان بود
1. فرخ آن عیدی که جان قربانی جانان بود
خرم آن جانی که پیش نیکوان قربان بود
1. از سر کو آن پری چون ناگهان پیدا شود
جای آن باشد که مردم در میان شیدا شود
1. زلف گرد آور که بازم دل پریشان میشود
روی پنهان کن که بازم دیده حیران میشود
1. تا چه ساعت بود، یارب، کان مسلمان زاده شد
کافت اندر سینه و اندیشه در جان زاده شد
1. تا خیال روی آن شمع شبستان دیده شد
سوختم سر تا قدم پیدا و پنهان دیده شد
1. یار ما را دل ز دست عاشقی صد پاره شد
باز عقل از خان و مان خویشتن آواره شد
1. گر نمی بینم دمی در روی او غم می کشد
ور کسی پهلوی او می بینم آن هم می کشد
1. ناز کن، ای گل، که سرو بوستانی می کشد
ناز تو بلبل به هر نوعی که دانی می کشد
1. هر کسی را در بهاران دل به گلزاری کشد
وین دل بدروز من سوی جفا کاری کشد
1. آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش می نهد
عشق جانم می شکافد، در میانش می نهد
1. باز باد صبح بوی آشنایی می دهد
آب چشم مستمندان را روایی می دهد
1. غم مخور، ای دل که باز ایام شادی هم رسد
هر کجا دردی ست آن را عاقبت مرهم رسد