آبرویم ز آتش سودای از امیرخسرو دهلوی غزل 655
1. آبرویم ز آتش سودای خوبان شد به باد
خاک بر سر می کنم از دست ایشان داد داد
1. آبرویم ز آتش سودای خوبان شد به باد
خاک بر سر می کنم از دست ایشان داد داد
1. در شب هجران که روزی هیچ دشمن را مباد
می رود عمر عزیزم چون سر زلفت به یاد
1. غمزه هایی کرد چشمش با دل این نامراد
باز از دال دو زلفم آن الف قد داد یاد
1. ساقیا، می ده که بیرون سبزه های تر دمید
چون خط سبز جوانان نغز و جان پرور دمید
1. سبزه ای سبز است و آب روشن و سرو بلند
باده صافی به جام آبگون باید فگند
1. ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود
کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود
1. بر بناگوشت بلای خط که سر بر میکند
جزو جزو عاشق بیچاره ابتر میکند
1. جان که چون تو دشمنی را دوستداری میکند
دشمن خود را به خون خویش یاری میکند
1. چشم تو مست است یا در خواب بازی میکند
بوالعجب مستی که در محراب بازی میکند
1. باز ترک مست من آهنگ بازی میکند
کس نکردهست آنکه آن ترک طرازی میکند
1. غمزه شوخت که قصد جان مردم میکند
هرکجا جادوگری آنجا تعلم میکند
1. دل که با خوبان بدخو آشنایی میکند
شیشهای با خارهای زورآزمایی میکند