ای خوش آن وقتی که آن از امیرخسرو دهلوی غزل 632
1. ای خوش آن وقتی که آن بدعهد با ما یار بود
این متاع درد را در کوی او بازار بود
1. ای خوش آن وقتی که آن بدعهد با ما یار بود
این متاع درد را در کوی او بازار بود
1. ای خوش آن وقتی که ما را دل به جای خویش بود
کام کام خویش بود و رای رای خویش بود
1. تا جهان بود، از جهان هرگز دلم خرم نبود
خرمی خود هیچگه گویی که در عالم نبود
1. چشم یارم دوش بی هنگام خواب آورده بود
وز تکبر غمزه شوخش عتاب آورده بود
1. شب رسید آن شمع کو عمری درون سینه بود
شعله می زد هر چه در دل آتش دیرینه بود
1. من ز جانان گر چه صد اندوه جان خواهم کشید
تا نپنداری که خود را بر کران خواهم کشید
1. باز از رندی علم بر آسمان خواهم کشید
روز پیری جام با یار جوان خواهم کشید
1. صبحگه، یارب، حدیثی زان دو لب خواهم کشید
یا شبی از دست تو جام طرب خواهم کشید
1. از لبت گر خط میگون سر برون خواهم کشید
از یکی کنج دهن شد دل فزون خواهد کشید
1. خوبرویان چون به سلطانی علم بالا کشند
شیر مردان را به زیر تیغ جانفرسا کشند
1. باز گل بشکفت و گلرویان سوی بستان شدند
مطرب و بلبل بهم در نغمه و دستان شدند