چند ز دور بینمت، وه از امیرخسرو دهلوی غزل 620
1. چند ز دور بینمت، وه که دلم کباب شد
چند ز غصه خون خورم، وای که خونم آب شد
1. چند ز دور بینمت، وه که دلم کباب شد
چند ز غصه خون خورم، وای که خونم آب شد
1. سال نو است و عشق نو عشرت یار من چه شد
بین که ز زاری و فغان شخص نزار من چه شد
1. چون ز نسیم صبحدم زلف تو در هوا شود
سنگ بود نه آدمی، هر که نه مبتلا شود
1. شاه سوار من نگر مست و خراب می رود
هر که رخ چو ماه او دید، ز تاب می رود
1. هر که چو تو به نیکویی آفت عقل و جان بود
خون هزار بی گنه ریزد و جای آن بود
1. زلف تو باز فتنه را رشته دراز می دهد
خط تو اهل عشق را سبق نیاز می دهد
1. هر که دمی به یاد آن دلبر مه لقا زند
شاه پیاده بر درش آید و مرحبا زند
1. به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید
1. خرم آن روز که دیدار تو پیش نظر آید
ضایع آن عمر که بی دیدن رویت به سر آید
1. چند گاهی دگر ار چشم تو در ناز بماند
ای بسا دل که در آن طره طناز بماند
1. باز شب افتاد و ما را دل همان جا شد که بود
باز جانم را همان آغاز سودا شد که بود
1. دوش ما بودیم و آن مهر و، شب مهتاب بود
روی او کرده ست لطفی، زلف او در تاب بود