با یار ز من خبر بگویید از امیرخسرو دهلوی غزل 584
1. با یار ز من خبر بگویید
وین راز نهفته تر بگویید
1. با یار ز من خبر بگویید
وین راز نهفته تر بگویید
1. از رنگ رخت قمر توان کرد
وز لعل لبت شکر توان کرد
1. فریاد، ز غمزه تو فریاد
کز وی شغبی به عالم افتاد
1. خطی که قرین حال باشد
شک نیست که بی مثال باشد
1. گر مه چو تو با جمال باشد
خورشید کم از هلال باشد
1. آن را غم تو یار باشد
با خوش دلیش چکار باشد؟
1. گر یار به دل درون نباشد
صبر از دل من برون نباشد
1. آن دوست که بود خصم جان شد
آن صبر که داشتم نهان شد
1. فریاد که عشق کهنه نو شد
جان در کف عاشقی گرو شد
1. جانا، چو تویی دگر نیاید
مردم ز تو خوبتر نیاید
1. هنگام گل است و باده باید
ساقی و حریف ساده باید
1. چون سرو تو از قبا برآید
آه از من مبتلا برآید