زهر تن چشم او جان را از امیرخسرو دهلوی غزل 560
1. زهر تن چشم او جان را بدزدد
زهر دل زلفش ایمان را بدزدد
1. زهر تن چشم او جان را بدزدد
زهر دل زلفش ایمان را بدزدد
1. زمانه چون تو دلجویی ندارد
فلک مثل تو مهرویی ندارد
1. دلی کو چون تو دلداری ندارد
بر اهل عشق مقداری ندارد
1. دل من خون شد و جانان نداند
وگر گوییم قدر آن نداند
1. دلم جز کوی تو مسکن نداند
تماشای گل و گلشن نداند
1. اگر چشم تو روزی بر مه افتد
مه از خورشید باشد، در ته افتد
1. مهی چون او به دست من نیفتد
وگر افتد، چنین روشن نیفتد
1. گر او بی یاد ما در می نیفتد
فراموشیش پی در پی نیفتد
1. خطی از لعل جانان می برآید
که دود از روزن جان می برآید
1. به سالی کی چنین ماهی برآید؟
وگر آید، ز چه گاهی برآید
1. مه او چون به ماهی برنیاید
شهی زینسان به گاهی برنیاید
1. سر زلف تو یاری را نشاید
که دشمن دوست داری را نشاید