رخ آن شوخ پنهانی ببینید از امیرخسرو دهلوی غزل 536
1. رخ آن شوخ پنهانی ببینید
کمال صنع یزدانی ببینید
1. رخ آن شوخ پنهانی ببینید
کمال صنع یزدانی ببینید
1. لب از تو وز شکر پیمانه ای چند
رخ از تو وز ختن بتخانه ای چند
1. ز اهل عقل نپسندد خردمند
که دارد رفتنی را پای در بند
1. مرا تا با تو افتاده ست پیوند
نه در گوشم نصیحت رفت و نه پند
1. از آن اهل نظر در غم اسیرند
که منظوران بغایت بی نظیرند
1. لبت را جان توان خواندن، ولیکن
نمی دانم که آن خط را چه خوانند؟
1. چو نقش صورتش در آب و گل ماند
دلم در بند خوبان چگل ماند
1. به هر درد و غمی دل مبتلا شد
چرا یکباره یار از ما جدا شد؟
1. دلم زینسان که زار و مبتلا شد
ازان نامهربان بیوفا شد
1. چو ماه روزه از اوج سما شد
ز نور روزه دوران بی ضیا شد
1. به ملک فتنه تا زلفش علم شد
ز جانها عارض او را حشم شد
1. دل عاشق چرا شیدا نباشد
به عشق اندر جهان رسوا نباشد