بی نرگس تو خواب ندانم از امیرخسرو دهلوی غزل 513
1. بی نرگس تو خواب ندانم که چه باشد
زلفت کشم و تاب ندانم که چه باشد
1. بی نرگس تو خواب ندانم که چه باشد
زلفت کشم و تاب ندانم که چه باشد
1. دل بسته بالای یکی تنگ قبا شد
باز این ز برای دل تنگم چه بلا شد؟
1. تا جان مرا از لب لعل تو خبر شد
قوت دل ریشم همگی خون جگر شد
1. آباد نشد دل که خراب پسران شد
حسن پسران آفت صاحب نظران شد
1. آن کودک نورسته که سیمین بدنی شد
چون شست لب از شیر، چه شیرین دهنی شد؟
1. ما را غم آن شوخ، اگر بنده نسازد
این غمزده با حال پراکنده نسازد
1. جانا، اگرم درد تو دیوانه نسازد
خلقی همه از حال من افسانه نسازد
1. جان تشنگی از شربت عناب تو دارد
دلبستگی از سنبل پرتاب تو دارد
1. دیوانه دلم زلف پریشان که دارد
جانم شکن طره پیچان که دارد
1. رویی که تو داری گل سیراب ندارد
شیرینی لعلت شکر ناب ندارد
1. دل نیست که در وی غم دلدار نگنجد
سندان بود آن دل که در او یار نگنجد