صد جان به یکی دانگ به از امیرخسرو دهلوی غزل 489
1. صد جان به یکی دانگ به بازار فروشند
خوبان به دل و جان ز چه رخسار فروشند؟
1. صد جان به یکی دانگ به بازار فروشند
خوبان به دل و جان ز چه رخسار فروشند؟
1. من بنده آن روی که دیدن نگذارند
دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند
1. ماییم درون سوخته، بیرون شده ای چند
در سلسله لیلی و مجنون شده ای چند
1. ای کز رخ تو دیده، همه جان و جهان دید
در حیرت آنم که ترا چون بتوان دید
1. هندوی مرا کشتن ترکانه ببیند
زو سینه من چون بت و بت خانه ببینید
1. باد آمد و بویی زنگارم نرسانید
پنهان سخنی از لب یارم نرسانید
1. بویی ز سر زلف نگارین به من آرید
یک تار ازان طره مشکین به من آرید
1. باد آمد و زان سرو خرامان خبر آورد
در کالبد سوخته، جانی دگر آورد
1. یک خنده بزن، زان لب لعل شکرآلود
بر عاشق مسکین که رخ از خون تر آلود
1. ای هم نفسان، یک نفسم باز گذارید
دست از من دیوانه سرگشته بدارید
1. دل رفت به سوی تو، همان سوی که شد ماند
جان کرد به ره حمله و آن نیز برون ماند
1. ای زلف تو دام دل دانا و خردمند
دشوار جهد دل که در افتاد درین بند