رخی داری که وصف آن به از امیرخسرو دهلوی غزل 465
1. رخی داری که وصف آن به خاطر درنمیگنجد
شراب لذت دیدار در ساغر نمیگنجد
1. رخی داری که وصف آن به خاطر درنمیگنجد
شراب لذت دیدار در ساغر نمیگنجد
1. چو ترک مست من هر لحظه ای سوی دگر غلتد
شود نظارگی دیوانه و زو مست تر غلتد
1. چه خوش صبحی دمید امشب مرا از روی یار خود
گلستان حیاتم تازه گشت از نوبهار خود
1. دروغ و راستی کان غمزه غماز پیوندد
درد صد پرده عاشق ز لب وان باز پیوندد
1. بتی کو هر دمم دشنامهای شکرین بخشد
به از دشنام نبود، گر نبات وانگبین بخشد
1. دلم برون شد از غمت، غمت ز دل برون نشد
زبون شدم که بود کو ز دست غم زبون نشد
1. دل باز به جوش آمد، جانان که می آید
بیمار به هوش آمد، در مان که می آید
1. ما را تو صنم باشی، دیگر به چه کار آید
با لعل جگر سوزت، شکر به چه کار آید
1. شمع من اگر یک شب از خانه برون آید
از هر طرفی صد جان پروانه برون آید
1. از شیفتگان چون من، سر باز برون ناید
از سیمبران چون تو، طناز بیرون ناید
1. گفتم که ترا آخر دل خانه نمی یابد
گفتا که پی گنجم ویرانه نمی یابد
1. آن دل به چه کار آید کان خانه تو نبود
وان موی چه بندد دل، گر شانه تو نبود