هنوزت ناز گرد چشم خوابآلود از امیرخسرو دهلوی غزل 441
1. هنوزت ناز گرد چشم خوابآلود میگردد
هنوز از تو شکیب عاشقان نابود میگردد
1. هنوزت ناز گرد چشم خوابآلود میگردد
هنوز از تو شکیب عاشقان نابود میگردد
1. همه شب در دلم آن کافر خونخوار میگردد
حریر بسترم در زیر پهلو خار میگردد
1. کسی کش چون تویی در دل همه شب تا سحر گردد
تعالی الله چگونه خونش اندر چشم تر گردد
1. سپهر هفتمین کانجا بسی برج روان گردد
به هر برجی خیالی ده که خورشید روان گردد
1. دلم را گاه آن آمد که کام از عیش برگیرد
ز دست ساقی دوران چو گردون جام زر گیرد
1. بسند است آنکه زلف بناگوشت علم گیرد
مفرما عارض چون سیم را کز خط حشم گیرد
1. خوشم کاب دو چشم من همه روی زمین گیرد
مبادا گرد غیری دامن آن نازنین گیرد
1. سوار چابک من باز عزم لشکری دارد
دل من پار برد، امسال با جان داوری دارد
1. مه روزه رسید و آفتابم روزه می دارد
چه سود از روزه کز گرمی جهانی را بیازارد
1. اگر آن جادوی خونخواره نرگس در فسون آرد
با آسوده را کز دست بیخوابی زبون آرد
1. میا غمزه زنان بیرون که هویی در جهان افتد
دلی بی خانمان را آتش اندر خانمان افتد
1. به روی چون گلت هر گه که این چشم ترم افتد
همه شب تا سحر خار و خسک در بسترم افتد