مرا باز از طریق ساقی از امیرخسرو دهلوی غزل 417
1. مرا باز از طریق ساقی خود یاد میآید
غم دیرینه بازم در دل ناشاد میآید
1. مرا باز از طریق ساقی خود یاد میآید
غم دیرینه بازم در دل ناشاد میآید
1. چه شد کان سرو سیماندام سوی من نمیآید
دلم پژمرده شد بویی از آن گلشن نمیآید
1. به گل گشت چمن چون گلستان من برون آید
به همراهی او اشک روان من برون آید
1. چه فرخ ساعتی باشد که یار از در درون آید
به گلزار خزان دیده بهار از در درون آید
1. مبادا کز شکار آن خیره کش یکسر درون آید
کز آن رخسار گردآلود شهری در جنون آید
1. سحرگاهان که باد از سوی گل عنبرفشان آید
چو گل جامه درم کانم ز گل بوی نشان آید
1. مرا هر شب زدیده خون دل غلتان فرود آید
چه پنداری شراب عاشقی آسان فرود آید؟
1. که می آید چنین، یارب، مگر مه بر زمین آمد
چه گرد است اینکه می خیزد که با جان همنشین آمد
1. پس از ماهیم دوش از وعده دیدار خواب آمد
گهی برخاستم کاندر سر من آفتاب آمد
1. نه از نقاش چین هرگز چنین صورتگری آمد
نه این ناز و کرشمه از بتان آزری آمد
1. چه پنداری که من از عاشقی بیگانه خواهم شد
ز رسوایی، اگر چه در جهان افسانه خواهم شد
1. به پیران سر به کوی عاشقی رندانه خواهم شد
به سودای پری رویی ز سر دیوانه خواهم شد