دو زلف تو که سر اندر از امیرخسرو دهلوی غزل 405
1. دو زلف تو که سر اندر زمین رسانیدهست
به لاله بوی گل و یاسمین رسانیدهست
1. دو زلف تو که سر اندر زمین رسانیدهست
به لاله بوی گل و یاسمین رسانیدهست
1. ای داشته به سر ز رعونت کلاه کج
سر کج مکن که کج بودش جایگاه کج
1. توانگری به دل است، ای گدای با صد گنج
چو راحتی نرسانی، مشو عذاب النج
1. به غیر جام دمادم مجوی همدم هیچ
به جز صراحی و مطرب مخواه تو هم هیچ
1. ای دستت از نگار سفید و سیاه و سرخ
وی چشمت از خمار سفید و سیاه و سرخ
1. ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
1. شد از عشقت دلم خون و جگر افگار و جان بر باد
کجا یا رب مرا این چشم خونین بر رخت افتاد
1. ندانم تا چه باد است این که از گلزار میآید
کزو بوی خوش گیسوی آن دلدار میآید
1. نگارم در گلستان رفت و خارم پیش میآید
ز خارا هم کنون بر من هزاران نیش میآید
1. صبا میجنبد و آن مست ما را خواب میآید
که از دمهای سرد من جهان بیتاب میآید
1. زمستان میرود، ایام گلها پیش میآید
ز باد صبح ما را بوی آن بدکیش میآید
1. مگر غنچه ز روی یار من شرمنده میآید؟
که با چندان نکورویی نقاب افگنده میآید