بهار آمد و گلهای بوستان از امیرخسرو دهلوی غزل 382
1. بهار آمد و گلهای بوستان بشکفت
به خوش دلی و طرب روی دوستان بشکفت
1. بهار آمد و گلهای بوستان بشکفت
به خوش دلی و طرب روی دوستان بشکفت
1. یار چون با ماست بهر دیدنش تعجیل چیست
یوسف اندر مصر دل، در دیده رود نیل چیست
1. بدان بهانه که حسنی ست بس فراوانت
جفا بکن که هر آن کرده نیست تاوانت
1. باز مست آمدنش نازکنان از جایی ست
زان یکی کار در آن کنج دهان از جایی ست
1. کسی را به دور حسن تو پروای خواب نیست
کو دل کزان دو نرگس رعنا خراب نیست
1. از من آن کامیاب را چه غم است
زین شب آن مهتاب را چه غم است
1. هر عاشقی که ترسد از طعنه و ملامت
دعوی عشق بازی بر وی بود غرامت
1. یارب، چه شد کان ترک ما ترک محبان کرده است
آسودگان وصل را رنجور هجران کرده است
1. زلف مشکینش که گویی را به چوگان یافته ست
گو به صحن دیده بازی کن که میدان یافته ست
1. خنده هرگز دهنی همچو دهان تو نیافت
سخن ار آب نشد طعم زبان تو نیافت
1. یک سخن گر من ازان جان و جهان خواهم یافت
ره سوی آرزوی خویش بدان خواهم یافت