این جفا کارییت که نو از امیرخسرو دهلوی غزل 358
1. این جفا کارییت که نو به نو است
مگر این جان کشته را درو است
1. این جفا کارییت که نو به نو است
مگر این جان کشته را درو است
1. رخ تو نور دیده قمر است
لب تو سرخ رویی شکر است
1. تن پاکت که زیر پیرهن است
وحده لاشریک له، چه تن است
1. روی نیکوی تو ز مه کم نیست
جز ترا نیکویی مسلم نیست
1. سرو را با قد تو هستی نیست
میلش الا به سوی پستی نیست
1. یار ما دل ز دوستان برداشت
مهر دیرینه از میان برداشت
1. ترک مستم که قصد ایمان داشت
چشم او میل غارت جان داشت
1. از رخت ارغوان نمودار است
وز رخم زعفران نمودار است
1. ترک من دی سخن به ره میگفت
هرکه رویش بدید، مه میگفت
1. آنچه بر جان من ز غم رفتهست
همه از دست آن صنم رفتهست
1. گل ز رخساره تو بی آب است
مه ز نظاره تو بیتاب است
1. هر که روی تو دید جان دانست
لب شیرینت، را همان دانست