1 از لعل آتشین تو دل کان آتش است زان لعل سوخته ست دل و جان آتش است
2 بشکن بتان آزر ازان رو خلیل وار کان روی تو نه روی گلستان آتش است
3 سرگشته عاشق از تو، بگو، گوی چون برد دل اسپ روم و روی تو میدان آتش است
4 دی تیر می گشادی و می سوختی مرا بر تیر نی ز غمزه و پیکان آتش است
1 از بند زلف غمزدگان را سبب فرست وز قند لعل دلشدگان را طرب فرست
2 از من به فن لب آمده جانی ربوده ای یک بوسه نامزد کن و بازم به لب فرست
3 تو ماه و من چو تار قصب در غمت ضعیف ای ماهتاب، نور به تار قصب فرست
4 امروز چون به خنده رطب لب گشوده ای ما را خبر از آن رطب بوالعجب فرست
1 باز آن حریف بر سر سودای دیگرست هر ساعتی به خون منش رای دیگرست
2 دل برده رخ به پرده نهان می کند ز من این وجه جز به مرده تقاضای دیگرست
3 راضی نمی شود به دل و دیده هجر او این دزد در تفحص کالای دیگرست
4 پندم مده که نشونم، ای نیکخواه، ازآنک من با توام، ولی دل و جان جای دیگرست
1 یارب، که این درخت گل از بوستان کیست وین غنچه شکر شکن از نقلدان کیست
2 باز آن پسر که می گذرد از کدام کوست باز آن بلا که می رسد از بهر جان کیست
3 از خون نشان تازه همی بینمش به لب تا خود که بازگشته و آن خود نشان کیست
4 می گفت دی که بر من آواره برگذشت کافگار کرد پای من این استخوان کیست
1 لعل لبت به چاشنی از انگبین به است رشک رخت به نازکی از یاسمین به است
2 وه فرق در میان تو و آفتاب چیست دید آسمان به سوی تو و گفت این به است
3 در باغ سرو راست بسی دیده ام، ولی چیزی که سرور است همین راستین به است
4 بی شمع خویش روشنی خانه بایدم آتش درون زنید که روشن چنین به است
1 گر باغ پر شکوفه و گلزار خرم است ما را چه سود، چون دل ما بسته غم است
2 چون باد صبح کرد غم آباد کاینات بسیار جسته ایم، دلی شادمان کم است
3 جز سیل غم نبارد ازین سقف نیلگون مسکین کسی که ساکن این سبز طارم است
4 جز خون دل مدام نباشد شراب او هر جا یکی فقیر در اطراف عالم است
1 آن خط پر بلا که در آغاز رستن است با او چه فتنه ها که در انبار رستن است
2 ساکن تری که می دمد آن سبزه بر گلت نی کاهلی که سبزه ات از باز رستن است
3 آغاز خط به ما منما و مکش، ازانک هر آفتی که هست، در آغاز رستن است
4 با ما روا مدار که آید برون ز پوست آن دشمن کشنده که بر ساز رستن است
1 از عشق اگر دلت چو کبابی به تابه ایست دل باشد ار ز نرخ کبابت کبابه ایست
2 هر دل که در تنی به هوایی مقید است دل نیست آن که شاهدی اندر نقابه ایست
3 ناخوش تر است بوی تو هر چند کز غرور بر گلخنت ز مشک و ز عنبر گلابه ایست
4 ای آنکه آب خوش خوری از تشنگی فسق باقی ز آبخورد تو بانگ شرابه ایست
1 من کیستم که این غم تو با چو من کسی ست طوفان آتشی چه به دنباله خسی ست
2 خود را ببین در آینه و انصاف ما بده کز چون تویی جدا شدن اندازه کسی ست
3 گر زانکه باد هجر مرا برد همچو خس زینسان به خاک کوی تو خاشاک و خس بسی است
4 ای باد، چون رسد همه را زو زکوة حسن یادش دهی که از همه وامانده واپسی ست
1 ای آفتاب تافته از روی انورت وی کوفته نبات ز لعل چو شکرت
2 شکل صنوبر قد تو چون پدید شد بشکفت سرو از قد همچون صنوبرت
3 خواهد که بوی تو بکشد باد صبح، اگر باید نسیمی از سر زلف معنبرت
4 موی تو سر به سر همه مشک است و هر دمی از نافه پوست باز کند مشک اذفرت