سپیده دم که زمانه ز از امیرخسرو دهلوی غزل 334
1. سپیده دم که زمانه ز رخ نقاب انداخت
به زلف تیره شب نور صبح تاب انداخت
1. سپیده دم که زمانه ز رخ نقاب انداخت
به زلف تیره شب نور صبح تاب انداخت
1. چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهای عاشقان انداخت
1. رخ تو رشته زلف از برای آن آویخت
که آفتاب بدان رشته می توان آویخت
1. کجاست دل که غمت را نهان تواند داشت
به صبر کوشد و خود را بر آن تواند داشت
1. نگار من که ز جنبیدن صبا خفته ست
بگوی بهر دلم، ای صبا، کجا خفته ست؟
1. ترا به دین و دیانت درون بپاید راست
که کارهاست چو دین و دیانت آید راست
1. هلال عید جهان را به نور خویش آراست
شراب چون شفق و جام چون هلال کجاست
1. بیا که بی تو دل خسته غرق خوناب ست
مرا نه طاقت صبر و نه زهره خواب ست
1. بهار غالیه در دامن صبا سوده ست
به بوستان ز گل و لاله توده بر توده ست
1. بر آن لبی که شکر با حلاوتش شوراست
هزار ملک سلیمان بهای یک مور است
1. مرا به سوی تو پیوند دوستی خام است
به آفتاب ز ذره چه جای پیغام است
1. رسید فصل گل و باد عنبر افشان است
نگارخانه جانان بهشت رضوان است