باز آن حریف بر سر سودای از امیرخسرو دهلوی غزل 310
1. باز آن حریف بر سر سودای دیگرست
هر ساعتی به خون منش رای دیگرست
...
1. باز آن حریف بر سر سودای دیگرست
هر ساعتی به خون منش رای دیگرست
...
1. یارب، که این درخت گل از بوستان کیست
وین غنچه شکر شکن از نقلدان کیست
...
1. لعل لبت به چاشنی از انگبین به است
رشک رخت به نازکی از یاسمین به است
...
1. گر باغ پر شکوفه و گلزار خرم است
ما را چه سود، چون دل ما بسته غم است
...
1. آن خط پر بلا که در آغاز رستن است
با او چه فتنه ها که در انبار رستن است
...
1. از عشق اگر دلت چو کبابی به تابه ایست
دل باشد ار ز نرخ کبابت کبابه ایست
...
1. من کیستم که این غم تو با چو من کسی ست
طوفان آتشی چه به دنباله خسی ست
...
1. ای آفتاب تافته از روی انورت
وی کوفته نبات ز لعل چو شکرت
...
1. گیرم که نیست پرسش آزادگان فنت
کم زانکه گاه آگهیی باشد از منت
...
1. ز آنگهی که دل من به سوی یار من است
زهی دراز که شبهای انتظار من است
...
1. ز بس که گوش جهانی پر از فغان من است
به شهر بر سر هر کوی داستان من است
...
1. ز خون دل که به رخسار ماجرای من است
بخوان به لطف که دیباچه وفای من است
...