1 یار ما را عزم رایی دیگر است باز در بند جفایی دیگر است
2 در نظر می آیدم گلها بسی چون کنم آن روی جایی دیگر است
3 گر یکی چشمم به رویش روشن است خاک پایش توتیایی دیگر است
4 ساقیا، می ده که بر یاد لبت بامی امروزم صفایی دیگر است
1 ترک من طره مشوش کرده است لاله از مشکش منقش کرده است
2 روی هم همچون آتش او ز ابروان ماه را نعلی در آتش کرده است
3 می گشاید از نظر تیر بلا می کند آنچه که آرش کرده است
4 سر خوش از باده بود پیوسته او لیک با باده سری خوش کرده است
1 مه غلام تست با رویی که هست مشک خاک تست با بویی که هست
2 دست بست آیینه پیشت ایستاد روی دیگر یافت با رویی که هست
3 خوی ناسازت نخواهد شد دگر هم نخواهد ساخت با خویی که هست
4 تیغ برکش کز پی فرمان تست جان و دل را پشت و پهلویی که هست
1 روی خوبت دلبری را پایه ای است آرزو را خوبتر پیرایه است
2 چرخ با چندان ستم حسن تراست که ز مادر مهربانتر دایه ای است
3 چون به عهد دولت رخسار تو ناله را از چرخ برتر پایه ای است
4 لحظه ای با بنده بنشین کاین قدر زندگانی را عجب سرمایه است
1 آمد آن یاری که در دل جای اوست راحت جان صورت زیبای اوست
2 آشنایی تازه کرد این سرکه او ز آشنایان قدیم پای اوست
3 یک قبا جانم که از تن رفته بود دیدم آنگه در ته یک تای اوست
4 لذت خو کرده خود باز یافت دل که بد خو کرده حلوای اوست
1 رنگی از حسن تو در روی گل است وز لب لعلت خیالی در مل است
2 از خیال نرگس جادوی تو در چمن ها چشم نرگس بر گل است
3 از نسیم صبح کی بیرون رود بوی گل کاندر دماغ بلبل است
4 از کمند عنبرین گیسوی تو ملتهب کی دل شود، گر دلدل است
1 ای نسیم صبحدم، یارم کجاست غم ز حد بگذشت، غمخوارم کجاست
2 خواب در چشمم نمی آید به شب آن چراغ چشم بیدارم کجاست
3 دوست گفت آشفته گرد و زار باش دوستان، آشفته و زارم، کجاست
4 نیستم آسوده و کارش دمی یار، آن آسوده از کارم، کجاست
1 چشم فتانت که دی بر رو نخفت فتنه را بیدار کرده او نخفت
2 تاز جوی لب خط سبزت بخاست سبزه تر بر لب هر جو نخفت
3 گل برآمد با تو و بادش به روی پشت دستی زد که تو بر تو نخفت
4 من نخفتم در فراقت هیچ گاه چشم من در حسرت آن رو نخفت
1 صد دل اندر زلف شب گون سوخت ست گوییا در شب چراغ افروخته ست
2 هر که او سودای زلفت می پزد عود را چون هیزم تر سوخت ست
3 دل به شمشیر جفا بشکافته ست وانگه از تیر مژه بر دوخته ست
4 گریه چندان شد که در خون دلم مردم چشم آشنا آموخته ست
1 ای دهانت، چشمه آب حیات شمع رویت آفتاب کاینات
2 تا دلم از شادی وصلت نماند از کمند غم نمی یابم نجات
3 گریه را مپسند هر دم تا به کی پیش چشم از گریه جیحون و فرات
4 زاتش هجرت تن خاکی بسوخت تا کدامین باد آرد سوی مات