1 اثری نماند باقی ز من اندر آرزویت چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت
2 همه روز گرد کویت همه شب بر آستانت غرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویت
3 پس ازین به دیده خواهم به طواف کویت آمد که بسود تا به زانو قدمم به جستجویت
4 به وفا که در پذیری که من از پی وفایت دل خون گرفته کردم خورش سگان کویت
1 گر چه سرو باغ را بالا خوش است با قد رعنای تو ما را خوش است
2 زهر عشقت کام عیشم تلخ کرد هست تلخ این چاشنی، اما خوش است
3 گر غمت غیری خورد، ناخوش شوم خوردن غمها همین این جا خوش است
4 چون تو نایی، چیست این جور رقیب؟ خار می دانی که با خرما خوش است
1 بار عشقت بر دلم باری خوش است کار من عشق است و این کاری خوش است
2 جان دهم در پاش، ار چه بی وفاست دل بدو بخشم که دلداری خوش است
3 بلبل شوریده را از عشق گل در چمن با صحبت خاری خوش است
4 راستی را سرو در نشو و نماست از قد یارم نموداری خوش است
1 عاشقان را درد بی مرهم خوش است بیدلان را دیده پر نم خوش است
2 گر سخن در گوش جانان می رسد گفت و گوی هر که در عالم خوش است
3 گر بتان از درد عشاق آگهند هر کجا دردیست بی مرهم خوش است
4 هر کسی کو غم خورد ناخوش بود من غم خوبان خورم کاین غم خوش است
1 کار بالای تو تا بالا گرفت در همه دلها خیالت جا گرفت
2 هر که رفتار تو دید از بیم جان هم ترا بهر شفاعت پا گرفت
3 تا نمی دیدم بلای جان ترا دیده دنبال دل شیدا گرفت
4 می گرفتم لذتی از عمر خویش کامدی تو در دل من جا گرفت
1 یار بی موجب دل از ما برگرفت یار دیگر کرد و کار از سر گرفت
2 دل ز هجرش برگ درد و غم بساخت جان ز شوقش ترک خواب و خور گرفت
3 آنچه کرد، آخر مسلمانی نماند این چه شد، یا رب، جهان کافر گرفت
4 بد همی گفتند و می نشیند هیچ عاقبت گفت بدانش در گرفت
1 مردم از کوی تو چون بیدل نرفت هر که در میخانه شد عاقل نرفت
2 عمر در سر شد به رسوایی عشق وین هوس از جان بی حاصل نرفت
3 مهر رویش در دلم پنهان نماند آفتاب اندر حجاب گل نرفت
4 کاروان بگذشت و محمل ماند دور وز دل من یاد آن محمل نرفت
1 از تو بر خاطر مرا آزار نیست بی تو در ملک جهانم کار نیست
2 گر به جای من ترا عشاق هست جز تو در عالم مرا دلدار نیست
3 تا نخواهی صحبت اغیار نیست ور به جان جویی وصال یار نیست
4 فتنه انگیزی، بلاجویی و کژ در جهان چون آن بت عیار نیست
1 مفلسی از پادشایی خوشتر است مفسدی از پارسایی خوشتر است
2 پادشاهی راست درد سر، ولی چون نگه کردم گدایی خوشتر است
3 پادشاهان چون به خود ندهند راه با فقیران بی نوایی خوشتر است
4 آدمی چون کبر در سر می کند با سنگ کو، آشنایی خوشتر است