1 شکرین لعل تو کان نمک است گر چه شکر نه مکان نمک است
2 خود نمک از لب تو چاشنی است وین سخن هم ز زبان نمک است
3 حسن بر لعل تو خط می آورد زانکه او عامل کان نمک است
4 می گدازد لبت از بوسه زدن چه توان کرد از آن نمک است
1 نرگس مست تو خواب آلوده است لب لعل تو شراب آلوده است
2 آگه از ناله من کی گردد چشم مست تو که خواب آلوده است
3 خویی کز عارض تو باز شده ست برگ گل را به گلاب آلوده ست
4 لب تو در دل من بنشسته ست نمکی را به کباب آلوده ست
1 ای که روی تو حیات جان است دیده جایت شده جای آنست
2 ماه را از رخ چون خورشیدت در شب چاردهم نقصانست
3 سخن اندر لب تو دل ببرد دل چه باشد، سخن اندر جان است
4 بی لبت هر لب لعلی که گزم سنگ ریزه به ته دندانست
1 تیر کدامین بلاست کان به کمان تو نیست دست کدامین دل است کان به عنان تو نیست
2 وجه همه نیکوان از دل ما راجع است زانکه به خطهایشان هیچ نشان تو نیست
3 عشقم اگر می کشد تو مکش، ای پندگو جان من است آخر این، وای که جان تو نیست
4 بی دلیم گفت از آن صد دلش افزون زکف هر چه کشم سوی خویش، گوید، از آن تو نیست
1 درد سر دوستان آه و فغان من است کاهش جان طبیب درد نهان من است
2 چند توان دید وای بر دل مسکین جفا گیر که بیگانه شد آخر از آن من است
3 از دم سرد فراق برگ حیاتم نماند آفت این برگ ریز باد خزان من است
4 گریه که از سوز دل گرم برون می دهم قطره آبست، لیک شعله جان من است
1 عمر به پایان رسید در هوس روی دوست برگ صبوری کراست بی رخ نیکوی دوست
2 گر همه عالم شوند منکر ما، گو، شوید دور نخواهیم شد ما ز سر کوی دوست
3 قبله اسلامیان کعبه بود در جهان قبله عشاق نیست جز خم ابروی دوست
4 ای نفس صبحدم، گر نهی آنجا قدم خسته دلم را بجو در شکن موی دوست
1 هر که نگه در تو کرد بیش به بستان نرفت و آرزوی روی تو از گل و ریحان نرفت
2 تا تو نمودی جمال، نقش همه نیکوان رفت برون از دلم، نقش تو از جان نرفت
3 خصم بسی طعنه زد، دوست بسی پند داد چشم به سوی تو بود، گوش بدیشان نرفت
4 سیل ملامت رسید، کوه غم از جا ببرد صبح قیامت دمید، وین شب هجران نرفت
1 خوش بود آن بیدلی کز غم امانیش نیست مرده بود آن دلی کاه و فغانیش نیست
2 بهر خدا، ای جوان، تا بتوانی مدار حرمت پیری که میل سوی جوانیش نیست
3 کاش نبودی مرا تهمت جایی به تن کش اگر از یار امان، از غم امانیش نیست
4 سینه که بیدل بماند آه و فغانیش هست دل که ز هجران بسوخت نام و نشانیش نیست
1 نیست دلی کاندرو داغ جفای تو نیست کیست که اندر سرش باد هوای تو نیست
2 دل که ز جان خواسته ست بهر تو بیگانه وار با همه مردانگی مرد جفای تو نیست
3 خشم کنی بی گناه، بر شکنی بی سبب کوری بخت منست، ورنه خطای تو نیست
4 بر در تو هر کسی خاص شد، الا که من هیچ کسان را مگر ره به سرای تو نیست
1 در چمن جان من سرو خرامان یکی ست نرگس رعناش دو، غنچه خندان یکی ست
2 گفت به غمزه لبش، جان ده و بوسی ستان کاش دو صد جان بدی، وه که مرا جان یکی ست
3 من ز غم گلرخی ژاله فشانم چو اشک ابر درین واقعه با من گریان یکی ست
4 طرف چمن می روی طعنه زنان سرو را بیش خجالت مده، راه جوانان یکی ست