در تو، ای دوست به خون از امیرخسرو دهلوی غزل 1917
1. در تو، ای دوست به خون ریختنم داری رای
تو همین روی نما، تیغ خود از خون پالای
...
1. در تو، ای دوست به خون ریختنم داری رای
تو همین روی نما، تیغ خود از خون پالای
...
1. فسون چشمش ار خوابم نبستی
چرا چشمم چنین در خون نشستی؟
...
1. دلی دارم در او دردی و داغی
که یکدم نیستش از غم فراغی
...
1. ای کاش مرا با تو سر و کار نبودی
تا دیده و دل هر دو گرفتار نبودی
...
1. گر ماه تو از مشک تو آلوده نبودی
زینسان دل من خسته و پالوده نبودی
...
1. امید نبود ار چه مرا یک نظر از وی
هم دید که بسیار بود این قدر از وی
...
1. من باد نخواهم که وزد بر چو تو باغی
تا از تو نسیمی نرساند به دماغی
...
1. صبا زلف ترا گر دم ندادی
گره بر کار من محکم ندادی
...
1. زهی رویت شکفته لاله زاری
در حسن ترا گل پرده داری
...
1. بیکار دلی باشد کو را نبود دردی
کاهل فرسی باشد کز وی نجهد گردی
...
1. گل آمد و هر مرغی زد نغمه به هر باغی
هر فاخته ای دارد با همسر خود داغی
...
1. عشق آتشم در جان زد و جانان ازان دیگران
ما را جگر بریان شد و او میهمان دیگران
...