ز من که عاشق و مستم از امیرخسرو دهلوی غزل 1894
1. ز من که عاشق و مستم صلاح کار مجوی
خزانست در چمن عاشقان، بهار مجوی
...
1. ز من که عاشق و مستم صلاح کار مجوی
خزانست در چمن عاشقان، بهار مجوی
...
1. ای باد صبح گاهی، خه از کدام سویی؟
وی بوی مهربانی، وه از کدام بویی؟
...
1. نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی
که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی
...
1. دلم که لاف زدی از کمال دانایی
نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی
...
1. هر بار که تو در دل شب در دلم آیی
خون دلم آید ز دو دیده به روایی
...
1. تو، ای پسر، که از این سو سوار می گذری
مرا کش ارز که برای شکار می گذری
...
1. ما را در آرزویت بگذشت زندگانی
باقیست تا دو سه دم، دریاب گر توانی
...
1. هوس پخته ست این پروانه بهر خویشتن سوزی
بیا و خانه روشن کن ز بهر مجلس افروزی
...
1. به ناز هر نفسی سوی من گذر چه کنی؟
همین که این دل من خون کنی، دگر چه کنی؟
...
1. ای جان ز تن رفته، به تن باز کی آیی؟
وی سرو خرامان، به چمن باز کی آیی؟
...
1. تو نیز ای بی وفا، تا کی ستم بر جان من خواهی؟
بیا تا کین من از بخت بی سامان من خواهی
...
1. ز من برگشته ای، جانا، ندانم با که می سازی؟
حدیث ما نمی پرسی، که داند با که همرازی؟
...