چو کار جهان نیست جز از امیرخسرو دهلوی غزل 1882
1. چو کار جهان نیست جز بیوفایی
درو با امید وفا چند پایی
...
1. چو کار جهان نیست جز بیوفایی
درو با امید وفا چند پایی
...
1. مرادوش گویی به خواب آمدی
به کف کرده جام شراب آمدی
...
1. ز من برشکستی به یکبارگی
در وصل بستی به یکبارگی
...
1. تو خود به غمزه سراسر کرشمه و نازی
چه حاجت است که با ما کرشمه ای سازی
...
1. ای شب تیره به گیسوی کسی می مانی
وی مؤذن تو به فریاد رسی می مانی
...
1. کرشمه کردن تو وقت نار و بدخویی
سزد که نو کند اکنون لباس دلجویی
...
1. سمن داری به زیر سبزه یا خود یاسمین داری
رخی داری به از هر دو، هم آن داری، هم این داری
...
1. تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
...
1. مگر، ای باد نوروزی، گذر بر یار من داری
که گویی این نسیم تازه زان گلزار من داری
...
1. دلا، آن ترک را دیدی، کنون سامان کجا بینی؟
نمی گفتم درو منگر که خود را مبتلا بینی
...
1. عزیزی همچو جان، ار چه چو خاکم خوار بگذاری
به حق عزتی کاندر دل من دارد آن خواری
...
1. گهی بنما و گه پوشیده دار آن روی گلناری
چه غم دارد ترا، بگذار تا میرم بدین خواری
...