بدین صفت که تویی در از امیرخسرو دهلوی غزل 1906
1. بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری
اگر به صورت زیبای خویش مغروری
...
1. بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری
اگر به صورت زیبای خویش مغروری
...
1. هندوی زلف را چو تو یغما چنین دهی
در روم و ری منادی تاراج دین دهی
...
1. چو لب زنی به می و در میان بگردانی
من آن شراب نگویم که جان بگردانی
...
1. گر چه به نظاره ایم، نیز نخوانی
دیده بد دور ازان جمال و جوانی
...
1. ای دل، مرا به هر کو افسانه چند خواهی؟
جان زلف یار دارد، از شانه چند خواهی؟
...
1. بدین صفت که ببستی کمر به خونخواری
درست شد که نداری سر وفاداری
...
1. سزد که سجده کنند، ای برهمن عجمی
همه بتانت که محراب چشم هر صنمی
...
1. نشان آن دهن از من چه پرسی؟
حدیث جانست این، از تن چه پرسی؟
...
1. به یک کرشمه کزان چشم دلربا کردی
چو جان به سینه درون آمدی و جا کردی
...
1. به خوبی همچو مه تابنده باشی
به ملک دلبری پاینده باشی
...
1. ای که امروز به زیبایی او می نازی
جای آن است که بر ماه کنی طنازی
...