نفسی که با نگاری گذرد از امیرخسرو دهلوی غزل 1846
1. نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی
مفروش لذتش را به حیات جاودانی
...
1. نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی
مفروش لذتش را به حیات جاودانی
...
1. خنده ای کن شکرستان دهن بازگشای
انگبین زان لب چون برگ سمن باز گشای
...
1. عالم آشوب تر از طره طرار خودی
فتنه انگیزتر از غمزه خونخوار خودی
...
1. می به جام ار چه زخون من مسکین داری
نوش بادت که شکرخنده شیرین داری
...
1. بختم از خواب در آمد چو تو با من خفتی
نه در آغوش که در دیده روشن خفتی
...
1. گر تو رنج من مسکین گدا بشناسی
جور از حد نبری، حد جفا بشناسی
...
1. نوبهار است و گل و موسم عید، ای ساقی
باده نوش و گذر از وعد و وعید، ای ساقی
...
1. باز، ای سرو خرامان، ز کجا می آیی؟
کز برای دل دیوانه ما می آیی
...
1. آن نه روییست که ماهی ست بدان زیبایی
وان نه بالاست، بلاییست بدان رعنایی
...
1. چو منی را مده از دست که کمتر یابی
نه چون من یابی هر یار که دیگر یابی
...
1. جان من، بی من درمانده تنها چونی؟
من ز غم سوخته گشتم، تو بگو تا چونی؟
...
1. بی تو، ای بی تو به جان آمده جانم، چونی؟
کز پی کاهش من روز به روز افزونی
...