خواستم زو آبرویی، از امیرخسرو دهلوی غزل 1834
1. خواستم زو آبرویی، گفت «بیهوده مگوی
عاشقان را ز آب چشم خویش باشد آبروی »
...
1. خواستم زو آبرویی، گفت «بیهوده مگوی
عاشقان را ز آب چشم خویش باشد آبروی »
...
1. باز این ابر بهاری از کجا آید همی؟
کز برای جان مسکینان بلا آید همی
...
1. سبزه نوخیز است و باران در فشان آید همی
میل دل بر سبزه و آب روان آید همی
...
1. باز بهر جان ما را ناز در سر میکنی
دیده بیننده را هردم به خون تر میکنی
...
1. ای پریوش، هر چه رسم مردمی کم می کنی
می کنی دیوانه و دیوانه تر هم می کنی
...
1. هر زمانی از کرشمه خویشتن بینی کنی
چند کافر کیش باشی، چند بی دینی کنی؟
...
1. چتر عنبروش کن از گیسو که سلطان منی
ترک لشکرکش کن از مژگان که خاقان منی
...
1. گر تو سیمین سرو را شکل سرافرازی دهی
بنده را در ناله با بلبل هم آوازی دهی
...
1. جان شیرین منی، ای از لطافت چون پری
گر پری جان است، تو از جان شیرین خوشتری
...
1. چه شدت که از کرشمه نظری به ما نکردی؟
سخنی برون ندادی، شکری عطا نکردی
...
1. ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری
...
1. بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی
که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی
...