فریاد کاندر شهر ما از امیرخسرو دهلوی غزل 1775
1. فریاد کاندر شهر ما خون میکند عیارهای
شوخیکشی غارتگری مردمکشی خونخوارهای
...
1. فریاد کاندر شهر ما خون میکند عیارهای
شوخیکشی غارتگری مردمکشی خونخوارهای
...
1. خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نهای
جورت نمیگیرم گنه، کز نیک و بد دانا نهای
...
1. دیری ست کای گلبرگ تر بر روی ما خندان نه ای
هستی لطیف و خوبرو، زان در وفا خندان نه ای
...
1. ای درد بیدرد دلم، تاراج پنهان کرده ای
یا جان بهم بیرون روی کآرام در جان کرده ای
...
1. ای که چشم من به روی خویش روشن کرده ای
اندر آخوش خوش کزان رو خانه گلشن کرده ای
...
1. سینهام را از غم عالم تو بیغم کردهای
از غم خود تا مرا رسوای عالم کردهای
...
1. ای که در هیچ غمی با دل من یار نه ای
سوی من بین، اگر اندر سر آزار نه ای
...
1. ای که در دیده درونی و در آغوش نه ای
هم به یاد تو که یک لحظه فراموش نه ای
...
1. خنده را سوختن جان من آموخته ای
غمزه را غارت ایمان من آموخته ای
...
1. آتش اندر آب هرگز دیده ای
عنبر اندر تاب هرگز دیده ای
...
1. باز بر خونم کمر بربسته ای
وان دو ابروی سر بر بسته ای
...
1. سر در خمار، شب به کنار که بوده ای؟
لبها فگار، همدم و یار که بوده ای؟
...