در اوصاف خود عقل را از امیرخسرو دهلوی غزل 1763
1. در اوصاف خود عقل را ره مده
بهشت برین را به ابله مده
...
1. در اوصاف خود عقل را ره مده
بهشت برین را به ابله مده
...
1. قلاشم، ای منکر، مرا دربانی میخانه ده
این عقل رسمی غرقه کن، می تا لب پیمانه ده
...
1. جان بهانه طلب و شکل تو نازآلوده
من نیم زیستنی، جان چه کنم بیهوده؟
...
1. ای گل که چنین در بغلت تنگ گرفته
کز خون دلت پیرهنت رنگ گرفته
...
1. ای دل، ار تو عاشقی، زین غم خلاص جان مخواه
کار را سامان مجو و درد را درمان مخواه
...
1. به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه
پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟
...
1. به باغ سایه ابرست و آب در سایه
ازین سبب من و جانان و خواب در سایه
...
1. ای لبت شهر پر شکر کرده
لاله را داغ بر جگر کرده
...
1. قاصد نیامد کآورد زان نامسلمان نامه ای
جان خاک راه قاصدی کآرد ز جانان نامه ای
...
1. شهریست معمور و در او از هر طرف مهپارهای
مسکین دلم صدپاره و در دست هر مه پارهای
...
1. جان ز هجرت چیست، زار افتاده ای
دل ز عشقت بیقرار افتاده ای
...
1. هرروز کآفتاب برآرد زبانهای
بیرون جهم ز کلبه غم عاشقانهای
...