به کوی عقل مرو، گر از امیرخسرو دهلوی غزل 1751
1. به کوی عقل مرو، گر به عشوه بردی راه
وگر ز عقل گذشتی، بگوی بسم الله
...
1. به کوی عقل مرو، گر به عشوه بردی راه
وگر ز عقل گذشتی، بگوی بسم الله
...
1. مدار جان من از بهر جان ما روزه
از آنکه جانی و جان را دهد عنا روزه
...
1. مهی در آمده و در درونه جا کرده
برفته جان و به تو جای خود رها کرده
...
1. چو بوی زلف تو همراهی صبا کرده
ربوده جان ز من و کالبد رها کرده
...
1. بکش به گرد رخ خط دلربا پرده
که هیچکس نکند آفتاب را پرده
...
1. چو خاست صبحدم آن مه ز خواب پژمرده
گل رخش ز خمار شراب پژمرده
...
1. مکش به ناز مرا، ای به ناز پرورده
مریز خون مسلمان به جرم ناکرده
...
1. ای فراق تو یار دیرینه
غم تو غمگسار دیرینه
...
1. ای رخت شمع حسن برکرده
شب عشاق را سحر کرده
...
1. مه به زلف تو گر شود بسته
هر زمان خوب تر شود بسته
...
1. جهان تا مه روشنت ساخته
ز دلها فلک خرمنت ساخته
...
1. لبت در سخن انگبین ریخته
رخت مشک بر یاسمین ریخته
...