من اینجا و دل گمره از امیرخسرو دهلوی غزل 1656
1. من اینجا و دل گمره در آن کو
از آن گمگشته مسکین نشان کو
...
1. من اینجا و دل گمره در آن کو
از آن گمگشته مسکین نشان کو
...
1. زینسان که ناوک می زند چشم شکارانداز او
بسیار مرد شیردل کاید شکار ناز او
...
1. آن شکل جولانش نگر، وان خلق در دنبال او
وان خواب نازآلود بین، وین غمزه قتال او
...
1. ترکی ست بدخو آنکه من دارم سر و سودای او
چشمی ست کافر آنکه شد جان و دلم یغمای او
...
1. خیزد چو از خواب آن پسر تا کس نشوید روی او
کاندر خمارم خوش کشد آن نرگس جادوی او
...
1. ای زندگانی بخش من لعل شکر گفتار تو
در آرزوی مردنم از حسرت دیدار تو
...
1. گر چه که هست خون دل باده خوشگوار تو
سر خوش و شیرگیر شد نرگس پر خمار تو
...
1. تا به زمانه شد خبر از مه با کمال تو
شیفته گشت عالمی ز ابروی چون هلال تو
...
1. باز به خون خلق شد چشم جفانمای تو
عمر اگر وفا کند جان من و جفای تو
...
1. نیست گشاده چشم من جز به خیال روی تو
بسته کس نشد دلم جز به شکنج موی تو
...
1. روی یار از سبزه تر بوستانی یافت نو
چشم من بهر تماشا گلستانی یافت نو
...