ای آشنا، درین چه بی از امیرخسرو دهلوی غزل 1632
1. ای آشنا، درین چه بی بن نظاره کن
تا اندرو نگون نفتادی کناره کن
...
1. ای آشنا، درین چه بی بن نظاره کن
تا اندرو نگون نفتادی کناره کن
...
1. چون همی دانی که تن چون جان نهان خواهد شدن
تن چو جان جاوید کن کز کوشش آن خواهد شدن
...
1. ای غمت خوش تر ز شادی کسان
از غم خود هر دمم شادی رسان
...
1. یک شب، ای ماه جهان افروز من
بر من آی و باش صبرآموز من
...
1. از آن خویش کنم من که جان دهم بستان
که ز آن خود نشنوی تو به حیله و دستان
...
1. گر هوس بردم به رویت چشم خود بر دوختن
چشم کین توز تو نیکو داند این کین توختن
...
1. چون بستدی دل من، پرسشم کن به ازین
بردی چو جان ز تنم، تیرم مزن ز کمین
...
1. آخر بگو، ای نازنین، ناز تو تا کی همچنین؟
پوشیده در جان میخلد راز تو تا کی همچنین؟
...
1. در سرم باز هوایی ست که گفتن نتوان
مهر خورشید لقایی ست که گفتن نتوان
...
1. امروز به نظاره آن سرو خرامان
بس عاقل و هشیار که شد بی سرو و سامان
...
1. ز سر کرشمه یک ره نظری به روی من کن
به عنایتی که دانی گذری به سوی من کن
...
1. منم و خیال بازی شب و روز با جوانان
ز خط خوش تو با خود ورقم خیال جوانان
...