صبح دمید و روز شد، از امیرخسرو دهلوی غزل 1620
1. صبح دمید و روز شد، شمع به گوشه نه کنون
شمع چه، آفتاب هم، چون تو نشسته ای درون
...
1. صبح دمید و روز شد، شمع به گوشه نه کنون
شمع چه، آفتاب هم، چون تو نشسته ای درون
...
1. ای مشک وام داده زلفت به آهوی چین
زان زلف مشکفامت عشاق گشته مشکین
...
1. خه از کجاها می رسی آلوده می همچنین
در خون شده زلف آنچنان، رخسار پر خوی همچنین
...
1. از خانه دشمن خاست دل، فریاد کردن چون توان؟
بی صبرم از بی خان و مان، بر باد کردن چون توان؟
...
1. آستان یار و آن گه خون من
شاد باش، ای طالع میمون من
...
1. عیش من تلخ است ازان شکر لب شیرین سخن
چون بخندد، ورچه باشد، هست در پروین سخن
...
1. صد ره گذری هر دم بر جان خراب من
رحمت نکنی هرگز بر چشم پر آب من
...
1. سواره اینک آن سرو روانم می رود بیرون
بگیریدیش او، کز کف عنانم می رود بیرون
...
1. چشم است، یارب، آنچنان یا خود بلای جان من
جور است از آنسان دلستان یا غارت ایمان من
...
1. آه ازین تنگ قبایان شده تنگم دامان
که نه سر ماند مرا در غم ایشان نه امان
...
1. ای جهانی کشته، جان چند کس خواهی شدن؟
تهمت آلود زبان چند کس خواهی شدن؟
...
1. بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این
بستان که ز جانم نفس باز پس است این
...