جانا، شبی به کوی غریبان از امیرخسرو دهلوی غزل 1584
1. جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن
چون جان دهیم در کف پایت خرام کن
...
1. جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن
چون جان دهیم در کف پایت خرام کن
...
1. امروز باز شکل دگرگشت یار من
یادی نکرد از من و از روزگار من
...
1. باز آمد آن که سوخته اوست جان من
خون گشته از جفاش دل ناتوان من
...
1. ای بوده در قفای تو دایم دعای من
بیگانگی مکن که شدی آشنای من
...
1. کم زان که جان به کوی تو دانیم سوختن
گر جمله وام را نتوانیم توختن
...
1. خوش است میکده، ساقی، به روی همنفسان
ز جام ساقی دوشینه جرعه ای برسان
...
1. رو، ای صبا و سلامم به دلنواز رسان
نیاز بنده بدان شوخ عشوه ساز رسان
...
1. نظر چگونه توان در همه جهان کردن؟
چو نیست آن که به رویش نظر توان کردن
...
1. صواب نیست به تو فکر حور عین کردن
خطاست نسبت زلفت به مشک چین کردن
...
1. میسر ار شود از چون تو نخل برخوردن
ز شاخ عمر توان میوه های تر خوردن
...
1. چنین که بی تو زمان نمی توان بودن
نه مردمی بود از چشم ما نهان بودن
...
1. اگر بخواهمش آن روی دلستان دیدن
به هیچ روی نخواهم به گلستان دیدن
...