چشم را در ملک خوبی از امیرخسرو دهلوی غزل 1560
1. چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن
غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن
...
1. چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن
غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن
...
1. عاشقان را گه گهی از رخ نوایی تازه کن
خستگان را گه گه از پاسخ جفایی تازه کن
...
1. ترک من بر عزم رفتن تیر در ترکش مکن
غمزه خون ریز را بر فتنه لشکرکش مکن
...
1. ناز در چشم و کرشمه در سر ابرو مکن
ور کنی خیر و بلا، باری نظر هر سو مکن
...
1. بی وفا یارا، چنین هم بی وفاداری مکن
گر وفایی نیستت، باری جفاکاری مکن
...
1. تا کی، ای مه روی، کین انگیختن؟
خون ما بر خاک عمدا ریختن
...
1. خویش را در کوی بی خویشی فگن
تا ببینی خویش را بی خویشتن
...
1. عمر برفت و نرفت عشق ز سودای من
ترک جوانان نگفت این دل شیدای من
...
1. ای دل، از آنها که رفت، گر بتوانی مکن
یاد جوانی بلاست بیش تو دانی مکن
...
1. از شب گیسوی تست روشنی روز من
از رخ چون انجمت روشنی انجمن
...
1. ای دل، به چشم عبرت نظاره جهان کن
ظاهر نهان چه بینی، نظاره نهان کن
...
1. یک ره ز در برون آ، قصد هزار جان کن
قربان هزار چون من بر چشم ناتوان کن
...