وصیت می کنم، گر بشنود از امیرخسرو دهلوی غزل 1513
1. وصیت می کنم، گر بشنود ابرو کمان من
پس از مردن نشان تیر سازد استخوان من
...
1. وصیت می کنم، گر بشنود ابرو کمان من
پس از مردن نشان تیر سازد استخوان من
...
1. ندارم روزی از رویت به جز حیرت گه دیدن
چه سود از دیدن بستان، چه نتوان میوه ای چیدن؟
...
1. مخند از درد من، جانا، نه بر بازی ست آه من
درون تا آتشی نبود، نخیزد دود از روزن
...
1. با چون تو مهی یک شب گر خواب توان کردن
بهر خوشی عمری اسباب توان کردن
...
1. گیسوی ترا نسبت با شب نتوان کردن
وز ماه جمالت را غبغب نتوان کردن
...
1. یوسف چو رخت ماهی در خواب ندیده ست این
خورشید چنان زلفی در تاب ندیده ست این
...
1. مبارک باد، ماه روزه داران!
بدان مستی فزای هوشیاران!
...
1. خمار و خواب و چشم کافرش بین
شکنج و پیچش زلف ترش بین
...
1. برآمد ماه عید از اوج گردون
طرب چون ماه نو شد هر دم افزون
...
1. شبی بخرام و مه را کار بشکن
رخی بنما و گل را بار بشکن
...
1. خوش آمد با توام دیدار کردن
نظر در روی چون گلنار کردن
...
1. بر آن رویی که نتوان می گرفتن
ترش بر روی ما تا کی گرفتن
...