چون ز تو می نتوانم از امیرخسرو دهلوی غزل 1489
1. چون ز تو می نتوانم که شکیبا باشم
چه غمت دارد بگذار که رسوا باشم
...
1. چون ز تو می نتوانم که شکیبا باشم
چه غمت دارد بگذار که رسوا باشم
...
1. ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم
بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم
...
1. عاشق شدم، با یار بدعهد وغا کردم
زان شوخ جفا دیدم، هر چند وفا کردم
...
1. زین پس سر آن نیست که من زهد فروشم
ساقی، قدحی ده که به روی تو بنوشم
...
1. گر من به کمند تو گرفتار نباشم
افتاده درین سایه دیوار نباشم
...
1. چون دولت آن نیست که پهلوی تو باشم
کم زان که فتاده به سر کوی تو باشم
...
1. عشقت نصیب من همه غم داد، درد هم
هوش و قرار من نشد و خواب و خوردهم
...
1. ماهی رود و من همه شب خواب ندانم
وه این چه حیات است که من می گذرانم
...
1. دریاب که من طاقت هجر تو ندارم
بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم
...
1. ابر می بارد و من بار سفر می بندم
چشم می گرید و من از تو نظر می بندم
...
1. مرا بین کاندرین حالت سر و سامان نمی خواهم
نهانی خنده ای هم زان لب و دندان نمی خواهم
...
1. باز این دل من رو به که آورد، ندانم؟
وان صبر که بوده ست، کجا کرد، ندانم؟
...