من اگر دوستت همی دارم از امیرخسرو دهلوی غزل 1477
1. من اگر دوستت همی دارم
مکش اکنون برای این کارم
...
1. من اگر دوستت همی دارم
مکش اکنون برای این کارم
...
1. ای وجود تو دیده جانم
جسم پیدا و جان پنهانم
...
1. سحرگه که بیدار گردیده بودم
صبوحی دو سه باده نوشیده بودم
...
1. من از دست دل دوش دیوانه بودم
همه شب در افسون و افسانه بودم
...
1. من آن ترک طناز را می شناسم
من آن شوخ بدساز را می شناسم
...
1. ز عشقت من خسته جان می خراشم
چگونه ز هر دیده خونی نپاشم؟
...
1. گذشت آن که من صبر و دین داشتم
تو گویی، نه آن و نه این داشتم
...
1. چو نام تو در نامهای دیدهام
به نامت که بر دیده مالیدهام
...
1. بیا تا بی گل و صهبا نباشیم
که گل باشد بسی و ما نباشیم
...
1. بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم
که عمری از دل و جان شکر این کرم کردم
...
1. دوستان در ره دل سنگ گران است تنم
چه کنم تا ز ره این سنگ به یک سو فگنم؟
...
1. گر رسم روزی به تو نوآشنایی ها کنم
هر چه باید خواهم و بخت آزمایی ها کنم
...